سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی . [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]

فعلا تصمیم نگرفتم !

شعر عقاب در وبلاگ توفان یزد

 دوستان حتما مطالعه کنید .

 

 

توی ده شلمرود

 

یکی میگوید صدای سکوت از هر صدایی شنیدنی تر است ، یکی میگوید رسا تر از بغض فریادی وجود ندارد ، یکی می گوید کینه و دشمنی اساس همه ویرانی هاست ، یکی میگوید حسادت باعث تغییرمسیر تاریخ می گردد و هر کس برای خودش نظری دارد ؛ می دهد و می گوید و می رود ... اما مهم این است که شنونده عاقل باشد و به حرفها خوب گوش کند ... اصلا  زمانی بود که هیچ کسی حق نداشت روی حرف جناب نیوتن حرف بیاورد و بسیاری عقب ماندگی علمی چندین دهه را مدیون همین امر می دانند ، خودمانیم ؛ چه کسی گفته است هرچه  قدما گفته اند درست است ؟ هرچه می کشیم از دست همین قدمای محترم است با آن نظریه پردازی هایشان ! نظریه های افسانه ای و زبانم لال ، گمراه کننده که تا بدین روز هزار جور بلا  سر نسل بشر آورده و  کسی  صدایش در نمی یاید ، حالا شما این مقدمه نه چندان مربوط را داشته باشید تا من خدمتتان عرض کنم یکی از مواردی که همیشه با قدما اختلاف سلیقه داشته و داریم بحث تبعیض است!

بر همگان واضح و مبرهن است که تبعیض پیشینه ای تاریخی دارد و از هر پدر و مادری که کنکاش کنی و خاطرات شیرین بچه گی را از زیر حلقومشان بیرون بکشی ، این قضیه همچون خاری هنوز که هنوزه آزارشان می دهد . به یاد آوردن صحنه های مخصوص زیر هجده سال ( به قول احسان : عجب ! ) آنچنان چهره های محترمشان را در هم می کشاند که دلت برایشان کباب می شود و آرزو می کنی که منتقم بشوی و بروی از پدر بزرگ و مادر بزرگ خدابیامرز حتی توی گور انتقام بگیری ! اما چون نیک می نگری پایه های همین نفاق را در بین اعضای محترم خانواده ، با همان پدر و مادر زجرکشیده و درد آشنا می توانی پیدا کنی ، نفاق چه ربطی دارد به تبعیض ؟ به شما خواهم گفت  وقتی اعضای یک خانواده بر اثر تبعیض از هم کینه به دل گرفتند آنوقت نفاق هم خود به خود به وجود میاید ، این را هم به رسم آینده نگری به عرض شما رساندم ؛

اما جان هاجر برایتان بگوید مشغول نوشتن این سطور بود که سر و صدایی بر این مبنی بلند شد که ای فلان فلان شده ! تو داری از تبعیض داد سخن می رانی و خویشتن را فراموش نموده ای ؟ بنده حقیر سرا پا تقصیر که حالا همان سراپا را لایه ی لزجی از تعجب فرا گرفته بود گفتم  یا للعجب ! این دیگر کیست که این گونه با من سخن می گوید و چون نیک نگریدم دست چپ خویشتن را مشاهده نمودم که از شدت درد رخش زرد شده بود و بر خود می لرزید ، و آنگاه بود که به یاد جفاهایی افتادم که بر سر این دست خویش نزول اجلال داده بودم ، اما بشنوید از آن یکی دست که بنای خر خر را گذاشته و چاق و چله آنچنان در خواب ، نفیر بی دردی می کشید که هر بنی بشری از فرط حیرت انگشت به دهان می ماند . تا بدان ساعت و لحظه حتی نیک به صورت این دو دست خود ننگریسته بودم ، دست چپ بنده که دست اصلی ست از بس کار کرده و زحمت کشیده مبتلا به پیری زودرس شده بود و رگهای بنفش از زیر پوست بیرون زده بودند . چند لحظه با تعجب به انها نگاه کردم و سر را به صورت افقی و به علامت نفی و تاسف تکان دادم ، چپ راست ، چپ راست ...

بچه که بودم همیشه نگران این بودم که مبادا وقتی یک خوراکی لذیذ را با یک دست تناول می کنم آن یکی دست از من رنجیده خاطر گردد ، اما حالا که بزرگتر شده ام ؟ وای بر من ! دست بی نوا حق داشت که چنان بر سرم فریاد بزند ، به قول خودش همه ی خر حمالی ها مال اونه و کیفشو اون ( رقیب = دست راست ) می کنه !

باز هم از قول خودش : با من می نویسی ، کار می کشی ، می سابی ، می شوری اون وقت انگشتر و النگو باید برسه به اون ... کمی بیشتر به انگشتها و بند های از ریخت افتاده اش نگاه کردم ، چه مشقها و جریمه ها که با او ننوشته بودم و جور همه را با مهربانی و دلسوزی یک دست خوب به جان خرید بود، حتی موقع بلند کردن ناخن ها و سوهان کشیدنشان _ محض خوشگلی _ هم که می شد دست راست از شانس کیفیت بیشتری برخوردار بود ، چرا که دست چپ به خاطر قدرت بیشترش این کار را بهتر انجام می داد و می دهد ؛ حتی زجر شکسته شدن ناخن ها و بی ریختی را به جان می خرید و کار ها را انجام می داد ، بعد همه ی مرارت ها این واقعا حقش است ؟ اما بشنوید از آن یکی دست ...  ای بابا این چرا همش خواب است وبیدار نمی شود از خودش دفاعی بکند ؟ حالا که این طوره باید یه فکر اساسی به حالش بکنم ، این که نشد زندگی ؟ تنبل تنبلا بگو ... به قول قدما بخور و بخواب کار منه خدا نگهدارمنه ...

آنوقت قدمای عزیز بیایند و بگویند بنی آدم اعضای یکدیگرند ! ما که نتوانستیم این عدالت را در مورد دو دست چپ و راست خویش به وجود بیاوریم چگونه به این راحتی می خواهیم نسل بشر را از ظلم و بی عدالتی و تبعیض نجات بدهیم ؟

اگر بخواهم شعار بدهم می گویم بیایید از خودمان شروع کنیم ! اما این واقعا امکان پذیر است ؟ یعنی کسی حاضر است از خدمات ارزنده ی یکی از دستهایش چشم پوشی کند ؟ اما از این نکته نیز نباید غافل بود که زندگی با یک دست به این راحتی ها امکان پذیر نیست ، یا هستند افرادی که به خاطر سرخورده شدن از انواع و اقسام تباعیض ! و خوردن دری به تخته ای ، خود را از وجوه دیگر بالا کشیده و هرچه در زندگی دارند مدیون همین تبعیض اعمال شده در آن مقطع زمانی می دانند ؟

اما بشنوید از دست راست ما که هرچه در گوشش خواندیم که ای بابا تو هم دست از تنبلی بردار و قلمی بگیر و بنویس ! خوشنویسی نخواستیم فقط جوری بنویس که قابل خواندن باشد ؛ به خرجش نرفت که نرفت . بهش گفتیم لااقل این قاشق چند گرمی را از دست دست ! چپ بی نوا بگیر و موقع خوردن قبول زحمت کن اما اینقدر بی عرضگی در آورد که خودمان پشیمان شدیم ، خلاصه به هر حیله ای متوسل شدیم اثر نبخشید که نبخشید اما از طرفی داستان آن آقا روباهه در گوشمان بود که چون به این نتیجه رسید دمش به هیچ دردی نمی خورد و خواست آن را دور بیندازد در چنگال سگه گرفتار شد ؛ برای همین من ماندم و یک دنیا شرمندگی و یک دست چپ مهربان و فداکار و نوشته ای که آخرش هیچ ربطی به اولش نداشت !

با عرض معذرت از قدمای عزیز ؛

باشد روزی که خودمان تبدیل به قدما شویم ...




هاجر زمانی ::: جمعه 86/2/21::: ساعت 10:38 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 11


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :5433
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
هاجر زمانی
کلمات زیادی تا به حال تاتی تاتی کرده ام ، با همه شان در کودکستان ذهنم بازی کرده ام . من حتی کودکی ماه را دیده ام ، زمانی که مثل یک فیلسوف کوچک روبه رویم می نشست و درسکوت به خوابهایم گوش می داد . اما حالا کجاست گهواره ی ماه مانندی که لالایی آرامش نشانش را به دلم - رایگان ، هدیه کند ؟
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<